بهــــــــــانه ای بــــرای خـ ـط خـ ـطـ ـی

بهــــــــــانه ای بــــرای خـ ـط خـ ـطـ ـی

ای روزگــار... از خـ ـط خـ ـطـ ـی هایـم ساده نـگــــذر...! بـه یـاد داشتــه باش... این دلــنـوشــته ها را یک دل، نــوشــتـه...!
بهــــــــــانه ای بــــرای خـ ـط خـ ـطـ ـی

بهــــــــــانه ای بــــرای خـ ـط خـ ـطـ ـی

ای روزگــار... از خـ ـط خـ ـطـ ـی هایـم ساده نـگــــذر...! بـه یـاد داشتــه باش... این دلــنـوشــته ها را یک دل، نــوشــتـه...!

ناچار این سه نقطه...

گاهـے ڪـلام در وصـفــ واقعیـتــِ مـا ڪـم مـےآورد!

ناچـ ــار ایـن ســہ نقـطــہ ...

و دیگـ ـر هیــچ ...

 

دلم کمی...

دلـــــم کـَــمی خـــُـــدا میخواهــد ...

کـَــمـی سکـــوتـــ ...

کـَــمـی اَشکـــ ...

کـَــمـی بــُهتـــ ...                

کـَــمـی آغــوش ‌ ِآسمــــانی ...

کـَــمـی دور شدن از این جــنس ِ آدم ...

قرار نیست...

قـــرار نیستـــــ

مــن طــوری زندگــی کنــم که دنیــــا دوستــــ داره ...

خبـــ طبعــا قـــرار هم نیستـــــ

دنیــــا همونطوری بچرخــه که مــن دوستــــ دارم ...

گاهی وقتا چیزی نگفتن بهتر از گفتن هرچیزی موثره...

گاهـــی وقتـــا باید سکـــوت کرد...

گاهـــی وقتـــا چیزی نگفتن بهتر از گفتن هر چیزی موثره!

امروز اومدم برا سکـــوت کردن...

یک بار هم که شده سکـــوت می کنیم...

برای گفتن تمــوم ناگفته هامــــون...

سکــــ ـــ ـــوت!!!

لطـــ ــــ ـــفا.........................

دارم سعی می کنم همرنگ جماعت شوم...

دارم سعی می کنم همرنگ جماعت شوم،
آهــــــــای جماعت…
میشود کمکم کنید!
شما دقیقـــــــا چه رنگــــی هستید؟؟؟!!

 

چند خط درهم و مبهم...

گاهــــی ...

دلت میشود همانند دیواری سفیـد،

در دستــان کودکـــی خودکــار به دست ...

که تنهــــا چند خط درهم و مبهم میکشد و البتــه عمیــق !!!

بعضی از سکانس های زندگی ام...

بعضی از سکانس های زندگـــی ات را

نه اینجا و نه هیچ جای دیگر نمیتوانی بگویی!!!

و تا ابد باید در قلبت نگهشــان داری...

گاهــــی...

سه نقطــــــه ها حرف های بسیاری دارند برای گفتن...

لحظات نابی که دوست دارم...

ثبت یک لحظــه از زندگـــی ام

و اندیشیدن به آن، همیشــه کــار من است...

من شمــارش را گــم کرده‌ام ولی لحظــه‌ها را خوب میشناســم؛

لحظه‌هایی که نمیدانــم از چه جنســی هستند!!!

ولی این را میدانــم که بعضی لحظــات،به خودی خود خاصنـــد...

مــن تمامـ ـی آن لحظـ ــات نــ ـاب و ... را

بی بهـ ــــ ــانه دوسـ ـت دارم...

تفسیر چشم یا ذهن...

و زمانـــــی که در هیاهــــوی شهـــر گـــم می شوی؛

  چشمــــانی به دنبــال تفسیـ‌ـــر تو می گردد؛

 که در ذهــن خود، خـــوب یا بـــــد؟؟؟

چگونـــــه تو را معنــــــا کند!!!

پیشاپیش عیدتـــــــون مبـــــــارک...

سال 91 هم با همه ی پستی و بلندی هاش کم کم داره رو به غروب میره و سال 92 داره آروم آروم طلوع میکنه...

تو سالی که چند روزی به پایانش بیشتر نمونده تجربه های بسیاری رو کسب کردم و خیلی از مفهوم های تجربه نشده رو تجربه کردم!!!


چند پیشنهـــــــاد دوستانـــــــه:

1)الان که داریم خونه تکونی میکنیم،

سعی کنیم که یه خورده هم فکرمون، عملمون، رفتارمون و اخلاقمون رو هم متحول کنیم و یه تکونی بهش بدیم...


2)بیاین خونه ی قلب هامون رو بتکونیم و خالی کنیم از هر چی دلخوری و کینست!

خاطرات بدمون رو همین الان چال کنیم...

جوری که لحظه ی تحویل سال چیزی جز مهر و محبت تو دلامون نباشه...


3)سعی کنیم که،

انسانیت، صداقت و دوست داشتن رو فراموش نکنیم...


خواستم در آخرین پستی که توی سال91 میذارم؛

از همه ی کسایی که میشناسمشون و اونا هم منو میشناسن؛

درخواست کنم،

تو این سالی که گذشت اگه از من بدی ای چیزی دیدید به بزرگی خودتون ببخشید و حلال کنید...

در پایــــــــان برای همـــــــه، 

سالی سرشار از انسانیت و سالی پر از برکت رو آرزومندم...

سالی که توی تک تک روزهاش، اتفاق های خوب واستون بیفته...

و در نهایت واستون آرزوی خوشبختی و سعادت میکنم...

آرامش...

آرامش محصول تفکر درست است...

اما گاهــی...

همین آرامش،

هنر نیندیشیدن به انبوه مسائلی ست که ارزش فکر کردن را ندارد!!!

تلاطم...

ماهـی ها از تلاطــم دریــا به خــدا شکایت بردنـد،

و چـون دریــا آرام شد، خـود را اسیـر تـور صیـادان یافتنـد...

تلاطــــم های زندگـــی حکمتــی از جهـــان هستــی است...

پس از خــــدا بخواهیـم دلمــــــــان آرام باشــد، نـه اطرافمــــــان!!!

آدم ها تمام نمیشوند...

ﺑﻪ ﺗــﻮ ﻫﺠــﻮﻡ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻧﺪ ﺁﺩﻡﻫﺎ، ﻧﯿﻤـــﻪ ﺷﺐ !
ﺑـﺎ ﻫﻤــﻪ ی ﺁﻧﭽـﻪ ﺩﺭ ﭘﺲ ِ ﺫﻫـﻦ ِ ﺗــﻮ، ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺎﻗﯽ ﮔﺬﺍﺷﺘــﻪ ﺍﻧﺪ

ﺁﺩﻡﻫﺎ “ﺗﻤـــــــــﺎﻡ” ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻧــد...!

من اکنون رسیده ام به آغاز چنین کتابی...

حرفهـایی هست برای نگفتـن...

و ارزش عمیــق هر کسی،

به اندازه ی حرفهـایی است که بـرای نگفتـن دارد...

و کتـاب هایی نیز هست برای ننوشتـن...

و مــن اکنــــون رسیــده ام به آغــاز چنیـن کتـابــی...

در بی انتها ترین کوچه...

در بی انتهاتــــرین کوچــــــه،

دلــــــــم ...

یک کوچـــــــه میخواهد؛

بی بن بست ...

و یک خـــــــدا ...

که کمــی با هم، راه برویــــم !!!

همیـــــن ...

            

بعضی وقتا سکوت میکنی...

بعضی وقتا سکــوت میکنی،

چون انقدر رنجیدی که نمیخوای حرفی بزنی...

بعضی وقتا سکــوت میکنی،

چون واقعا حرفی واسه گفتن نداری...

گاه سکــوت یه اعتراضه...

اما بیشتر وقتا سکــوت واسه اینه که؛

هیچ کلمه ای نمیتونه غمی رو که تو وجودت داری توصیف کنه........

زلال که باشی...

زلال که باشی...

سنگهای کف رودخانه،

دلت را می بینند،بر می دارند و نشانه می روند؛

درست به سمت خودت!!!

این است رســــم دنیـــــای امــــــروز مـــا...

آن لحظه که به زمین خوردم...

قدر دست هایم را بیشتر دانستم...

و قدر چشم هایم را...

و تازه فهمیدم چه شکوهی دارد،

ایستادن بر روی دو پا...

آن لحظه که به زمین خوردم!!!

دلتنگتم خدا...

خدایــــــــا ... 

در تنهــایی خودم ،
دلم تنگ است ،
برای لحظه ای که بویی از احساس تو را دریابم ...

برای تو که هیچگاه مرا تنها رها نکرده ای ...

بعضی وقتا...

بعضی وقتا مجبوری...

تو فضای بغضت بخندی...

دلت بگیره ولی دلگیری نکنی...

ناراحت بشی ولی شکایت نکنی...

گریه کنی اما نذاری اشکات پیدا بشن...

خیلی چیزا رو ببینی ولی ندیدش بگیری...

خیلی حرفا رو بشنوی ولی نشنیده بگیری...

خیلی ها دلتو بشکنن و تو فقط سکـــوت کنی........

http://s1.picofile.com/file/6471594564/decoracao_heart_girl_objects_10802b0f2d487c4e5232b083eca0aeda_h.jpg

گاهی دلم میگیرد...

دِلـَـــ‌ــــــــم ...
                گـ ـاهے میــگیـــ ـرَد !

       گـ ـاهے میــ ـسوزَد !

و حَتے گــ ـاهے ، 
گــ ـاهے نـَ ـه !
 خیــلے وَقتـــ هـآ
میـــ ـشِکَند !!!
        
   امــ ـا هَنـــــ ـوز مے تَپـــَــد به خـُـــدا ...

گوشه...

 گوشه نــدارد که یـکـــ گوشه اش بنشینمـــ ،

و نفسـی تازه کنمـــ ...

گــرد گــرد استـــ ...

این زمین ...

ایــنــ روزگــــار !!!