گاهــی دلـ ـــم میخواهد به بعضـی ها بگویم؛
باشیــــــد...
حتـی اگــر مـن دیگـــر نباشـم...
# خــانـواده ام...
... یک دقیقه سکوت
به خاطر رویاهای شیرین کودکی که هرگز باز نخواهند گشت...
به خاطر تمام امیدهایی که به ناراحتی مبدل شدند...
به خاطر شب هایی که با اندوه سپری شد...
به خاطر چشمانی که بارانی ماندند...
به خاطر احساساتی که نادیده گرفته شد...
به خاطر کسانی که هرگز نیاموختند گریه کنند...
به خاطر کسانی که هرگز نیاموختند لبخند بزنند...
به خاطر کسانی که شادی خود را با ناراحت کردن دیگران بدست آوردند...
به خاطر تمام لحظات ازدست رفته ی عمر...
برای انسان بودن...
برای دل گرفته...
برای زندگی...
و به احترام کسانی که سکوت کردند...
وجـ ــودم را بـا عشـ ـــق خـ ــود گــ ــره ده
تـــا...
در انجـمــ ــاد افـکـ ـــار خـویـ ـش بـه خـ ــواب نــروم...!
کــ ـــاش گاهـ ـــی زنـــدگــ ـــی
[◄◄ι] [ ιι ] [■] [►] [ι►►]
داشتــ ــــ . . .!
بهانه نوشت:
چه ارزشی دارند بعضی لحظه ها، دقیقه ها و ساعت ها...
خدایا لحظات خوب رو توی زندگیمون پررنگ تر کن...!
گــوش کنیــم!
صــدای نـفـس هـای پـایـیـــ ــــز، این زیـبـاتـریـن فـصــل خــدا می آید...
نـگـرانــی هـایـمان را از بـرگ هـای درختـان آویــزان کـنیم...
چنـد روز دیـگــر مـی ریــزنـد...
حـواســمان کـجــاســت؟!
یـک تــابـسـتــان دیگـر هـم گـذشـت...
حـال بـایــد دوبـاره بـه آمــدن پـایـیـــ ــــز دل خــوش کـنیـم...
پـایـیـــ ــــزی خـوش رنـگ...
پـایـیـــ ــــزی کـه دلــمـــــان نـگیــرد و غـروبـش غــــم نـداشـتـه بـاشـد و
در کــوچـه پــس کــوچــه هـایـش بـغــــض نـبـاشـد...
پـایـیـــ ــــزی کـه
مهـر و آبـان و آذرش ما را یـاد هـیـچ خـاطـــره ی خـیـســی نـیـنـدازد
و دل کـنـدنـش آســان تــر بـاشــد از دلـبـسـتـنـش...
یـک پـایـیـــ ــــز دوســت داشـتـنـــی کـه شــایــد مــال مـــا بـاشــد...
میـمـانیـم بـه امـیــد پـایـیـــ ــــزی کـه
نــه از فــاصـلـه خبــری بـاشـد، نـه از درد، نـه از زخــم، نـه از جـنـگ و نـه از فـقـر...
بـه امـیـــد پـایـیـــ ــــزی کـه وقـتـی بـه آخــر رســیـد،
جــوجــه ای از جــوجــه هــایـمـان کــــم نـشـده بـاشــد...!
اینکه نمی خواهم حرفـ ـــ دلـ ــم را بزنم بماند...
اینکه در ذهـن و فکـ ـرم چه می گذرد
و مـن به چه می اندیشـ ـم بماند...
اینکه نمی خواهم حرفـ ـــ های تکـراری بگویم بماند...
اینکه آدمـــ ها چگونه اند و چطور قضاوتـ ـم میکنند هم بماند...
تمـ ــام این حرفـــــ ها به کنــ ـــار...
چیزی که ماندنی است ودوست دارم بماند،
مـ ـن و خدایـ ــم هستیم...
زندگـی مانند یک سـوال چند گزینـه ایست...
گاهـی این گزینـه ها هستند کـه
باعث سردرگمـی میشوند نه خود سـوال...
آرامــش...
سهم قلبــی ست که در تصـرف خـداسـت!
قلبتـــان آرام و لحظاتتـــان خدایـــی...
...التمـــاس دعـــــا...
هیـچــ ❤ בلـ ـے ❤
بے بَهــانہ نِمے گــیــرב...
نِمےבانَــ ـــم
بَهــانہ هــا בلگیرَنــב...
یــا...
בل ها بَهـــانہ گیــر...
همیشـــه حرفـــــ هایی ست برای گفتن ...
و حرفـــــ هایی ست برای نگفتن ...
و ارزش هر انســـان به حرفـــــ هایی ست که برای نگفتن دارد ...
حرفـــــ هایی برآمده از دلـــــ ♥ ـــــ ...
نیمــه شـب است و من چشـم باز کردم از خواب شیریـن!
سکــ ـوت همیشـــگی فضــــای دلـ ــــم را پر کرده است...
مثل همیشـه پرم از آرزوهـــای دوست داشتنــی و حسرت نداشتن هایشان!
چقدر نداشته هایمان را دوست می داریم...
امــا در این میان وجــود تـــــــو دلـــم را آرام کرده است...
حیف و افسوس که گاه بودنت را فراموش می کنم!
کاش چشم جز تو نبیند، تا بودنت را همیشه در یاد داشته باشد...
تنهــــــا که می شوم فقط تــو هستی و تــو...
کـــاش همیشه اینقدر نزدیک مهربانیت باشم...
کـــاش از یاد نبرم نــوازش بی دریغت را...
شرمسار نگاه پر نورت خود را شایسته ی بنده بودن نمی دانم...
مگــر تــو ببخشی دنیـای بی حرمتیم را...
مگــر تــو ببخشی لحظه لحظه های فراموش کردنت را...
مگــر تــو ببخشی از یاد بردن بزرگیت را...
با این همـــه...
به مهربانیت ایمانـــی دارم سرشــــار...
هـ ـر از گاهـ ـی...
توقـ ـف در ایستگـــاه بیـن راه فرصـت خوبیست،
بــرای دیــدن مسیــر طــی شـده
و نگریستـن به راهـ ـی که پیــش روست...
گاهـ ـی بـرای رسیــدن بایــد توقـ ـف کرد...
زندگــی یعنـی یکــــ نگـــاه ســاده...
تنهــــا چنـد خاطـ ــره
و تنهــــا چنـد لحظـ ـــه...
زندگــی یعنـی همیــن...
نگاهـ ـی به چنـد عکـ ــس ســــاده...
دلت را بتکان...
غصه هایت که ریخت،
تو هم همه را فراموش کن...
دلت را بتکان...
اشتباه هایت وقتی افتاد روی زمین، بگذار همانجا بماند...
فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش!
قاب کن و بزن به دیوار دلت...
دلت را محکم تر اگر بتکانی،
تمام کینه هایت هم می ریزد!
و تمام آن غم های بزرگ...
و همه ی حسرت ها و آرزوهایت...
حالا آرام تر، آرام تر بتکان تا خاطره هایت نیفتند!
تلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند!
خاطره، خاطره است...
باید باشد، باید بماند...
کافی ست؟
نه!
هنوز دلت خاک دارد! یک تکانِ دیگر بس است...
تکاندی؟!
دلت را ببین...
چقدر تمیز شد...
دلت سبک شد؟!
حالا این دل جای "او" ست!
دعوتش کن...
این دل مال "او" ست...
همه چیز ریخت از دلت، همه چیز افتاد و حالا...
و حالا تو ماندی و یک دل...
یک دل و یک قاب تجربه...
یک قاب تجربه و مشتی خاطره...
مشتی خاطره و یک "او"...
یک او...
یعنی همان خـــدا...
خـانـه تـکانــی دلـت مبـارک...
زندگــی سخـت نیست...
زندگــی تلـخ نیست...
زندگــی همچـون نـت های موسیقــی، بـالا و پاییـن دارد...
گاهـی آرام و دلنــواز...
گاهـی سخـت و خشـن...
گاهـی شــاد و گاهـی پر از غمـــ...
فقـط بایـــد...
زندگـ ـی را احسـ ـاس کـرد...
سکـ ــوت زیبــاترین حرفی است که بــرای
دیــدن و ندیــدن...
خواستن و نخواستن...
بـــودن و نبــودن...
میشــه گفت:
گفتنـ ـی ترین واژه
بـرای ناگفتنــی ترین لحظـ ــه ها...
و آســون ترین کلمــه
بـرای سخـت ترین جملـ ــه هاست...
بخشهایی از جاده زندگی پر است از فراز و نشیب!
یادم باشد …
که در پس هر فرازی، فرودی هست و در ادامه ی هر فرودی یک فراز، خود را آماده نگاه دارم...
یادم باشد….
جادهها برای رفتن ساخته شدهاند نه ماندن...
بخشهایی از جاده زندگی خشن است و ترسناک!
یادم باشد …
ترس به خود راه ندهم و با شهامت پیش بروم چرا که خدای من نگران و نگهبان من است...
بخشهایی از جاده زندگی پر پیچ و خماند!
یادم باشد …
پیچ و خم لازمه ی راه است بدون آن زندگی یکنواخت است و کسل کننده...
بخشهایی از جاده ی زندگی حاشیههای جالبی دارند!
یادم باشد …
برای لحظاتی ایستادن، لذت بردن و نفس تازه کردن...
خوب است اما باید نگاهم را دوباره به جاده بدوزم...
گاهی جادهها طولانی به نظر میرسند، ره توشه یادم نرود،
صبر، اندکی امید و به مقدار کافی ایمان...!
در زندگی جادههایی وجود دارد که به جای مشخصی ختم نمیشوند!
یادم باشد …
گرفتار وسوسه نشوم و مقصد اصلیام را فراموش نکنم
و اگر اشتباه رفتم راه بازگشت همواره باز است...
برخی جادهها تاریکند!
یادم باشد …
گاهی به آسمان نگاه کنم. جایی که ستارهها هدایتم میکنند
و فراموش نکنم مهربانترین، هدایت گرانی را از پیش خود فرستاده است،
تا انسانها بیکس و بینشان نمانند...
یادم باشد …
هر گامی که ما بسوی او بر میداریم او پیشاپیش ده گام برداشته است!
او مشتاق دیدار ماست...
اینگونــه زندگـ ـــی کنیـم:
ســــاده امـــا زیبـــــا...
مصمـم امـــا بیخیــال...
متواضـع امـــا سربلنـــد...
سبــز امـــا بی ریــــا...
مهربـــان امـــا جـــدی...
عـاشـ ــق امـــا عـاقـ ـــل...
کـاش هیچ وقت هــوای چشمـ ــامون ابــری نباشه...
ولــی همیشـه هــوای دلمــ ـــون برفــی باشه...
پــــاک و سفیـــد...
کـاش بتونیــم همیشـه
مراقــب پنجــــره ی بخــ ــار گرفتــه ی دلمــ ـــون باشیـم
تــا آدمــ ـــا نتونن
بـا هــــر بهـــــــانه ای اونــو خـ ـط خـ ـطـ ـی کنن...!
کــ ــــاش...............
کـم کـم داره آخــر پاییـ ــــــز میشه...
همــه دم میزنند از شمردن جوجه ها...
امـــا تــــــو...
بشمــار تعداد دل هایی را که بدست آوردی...!
بشمــار تعداد لبخندهایی که بر لب دوستانت نشاندی...!
بشمــار تعداد اشک هایی که از سرشــوق و یا غــ ـم ریختی...!
نگــران جوجـه ها نباش آن ها را بعـدا میشماریم...
امیدوارم همه ی لحظه های پایانـی پاییزت پر از خش خش آرزوهـای قشنگ باشد...
نــمـی فـهمـنـتــــ...
تـرجـمـ ــه اتــــ مـیـکـنـنـد...
حکایـت غریبـ ــی است این حکایـت بــ ــاران و چتـ ـــر...
انگــــار که آدمـی را، حتی با بــــاران هم می آزمایند...!
راستــــی!
در جــــاده ی زندگــــی، بــــاران چقـدر تعییـن کننـده است؟!
بایـــد آهستـ ـــه تـر رفـت، تاملــ ــی بایــــــد...