بهــــــــــانه ای بــــرای خـ ـط خـ ـطـ ـی

بهــــــــــانه ای بــــرای خـ ـط خـ ـطـ ـی

ای روزگــار... از خـ ـط خـ ـطـ ـی هایـم ساده نـگــــذر...! بـه یـاد داشتــه باش... این دلــنـوشــته ها را یک دل، نــوشــتـه...!
بهــــــــــانه ای بــــرای خـ ـط خـ ـطـ ـی

بهــــــــــانه ای بــــرای خـ ـط خـ ـطـ ـی

ای روزگــار... از خـ ـط خـ ـطـ ـی هایـم ساده نـگــــذر...! بـه یـاد داشتــه باش... این دلــنـوشــته ها را یک دل، نــوشــتـه...!

شب یلدا...

چه سخاوتمند است پاییــ ــــز...

کــه شکــــوه بلندتـــرین شبش را

عاشقــــــانه پیشکش تولــــد زمستــــان کرد...

زمستانتــان سفیـد و سلامت،

شادیهایتـــان به بلنـــدای امشب

و غم هایتــــان به کوتاهــی امــروز...

...یلــــــداتون مبـــــارک...

کم کم داره آخر پاییز میشه...

کـم کـم داره آخــر پاییـ ــــــز میشه...

همــه دم میزنند از شمردن جوجه ها...

امـــا تــــــو...

بشمــار تعداد دل هایی را که بدست آوردی...!

بشمــار تعداد لبخندهایی که بر لب دوستانت نشاندی...!

بشمــار تعداد اشک هایی که از سرشــوق و یا غــ ـم ریختی...!

فصـــل زردی بود امــا تـــــو چقدر سبــز بودی؟!

نگــران جوجـه ها نباش آن ها را بعـدا میشماریم...

امیدوارم همه ی لحظه های پایانـی پاییزت پر از خش خش آرزوهـای قشنگ باشد...

برای نمایش بزرگترین اندازه کلیک کنید

یادمان باشد...

زندگــ ـــی،

مشــق شبـــی است،

گــ ــــاه خـوش خـط....

گــ ــــاه بـد خـط....

کــه فردای روزگـ ــــار...

سـر کــلاس سرنــوشت... 

عاقبـت خـ ـط خـ ـطـ ـی خواهــد شد...

آدم ها ترجمه ات میکنند...

آدمـ ــهــا

نــمـی فـهمـنـتــــ...

تـرجـمـ ــه اتــــ مـیـکـنـنـد...

آنــــ هـ ـم بـه زبـ ـان خـودشـ ـان...!


حکایت باران و چتر...

حکایـت غریبـ ــی است این حکایـت بــ ــاران و چتـ ـــر...

انگــــار که آدمـی را، حتی با بــــاران هم می­ آزمایند...!

راستــــی!

در جــــاده ی زندگــــی، بــــاران چقـدر تعییـن کننـده است؟!

بایـــد آهستـ ـــه تـر رفـت، تاملــ ــی بایـ‌ـــــد...

خدایا کمک کن تا...

خدایــــــا...

در این آشفتـــه بــــازار کمـک کن تــا...

دلــ ـــم بلــ ــــرزد به نگاهــ ــی که بیــــرزد...!

و ای کـــاش آن نگـــاه، نگـــاه تـــــــو باشــد...

بچه که بودیم...

بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست!

بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه...

بچه بودیم همه رو ۱۰ تا دوست داشتیم،

بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچی بعضی هارو کم و بعضـی ها رو بی نهایت دوست داریم...!


بچه بودیم از آسمون بارون میومد،

بزرگ شدیم از چشمامون...

بچه بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن،

بزرگ شدیم هیشکی نمیبینه...

بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم،

بزرگ شدیم تو خلوت...

بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن

بزرگ که شدیم قضاوتهای درست و غلط باعث شد که اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه...

 

بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچکترین چیز بود!

بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه...

 

بچه که بودیم آرزومون بزرگ شدن بود!

بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم...

بچه که بودیم تو بازیهامون همش ادای بزرگ ترها رو در می آوردیم!

بزرگ که شدیم همش تو خیالمون بر میگردیم به بچگی...


بچه که بودیم، بچه بودیم...

بزرگ که شدیم، بزرگ که نشدیم هیچ...!

دیگه همون بچه هم نیستیم...

کوچک که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم!

اکنون که بزرگیم چه دلتنگیـ ــم...