بهــــــــــانه ای بــــرای خـ ـط خـ ـطـ ـی

بهــــــــــانه ای بــــرای خـ ـط خـ ـطـ ـی

ای روزگــار... از خـ ـط خـ ـطـ ـی هایـم ساده نـگــــذر...! بـه یـاد داشتــه باش... این دلــنـوشــته ها را یک دل، نــوشــتـه...!
بهــــــــــانه ای بــــرای خـ ـط خـ ـطـ ـی

بهــــــــــانه ای بــــرای خـ ـط خـ ـطـ ـی

ای روزگــار... از خـ ـط خـ ـطـ ـی هایـم ساده نـگــــذر...! بـه یـاد داشتــه باش... این دلــنـوشــته ها را یک دل، نــوشــتـه...!

پیشاپیش عیدتـــــــون مبـــــــارک...

سال 91 هم با همه ی پستی و بلندی هاش کم کم داره رو به غروب میره و سال 92 داره آروم آروم طلوع میکنه...

تو سالی که چند روزی به پایانش بیشتر نمونده تجربه های بسیاری رو کسب کردم و خیلی از مفهوم های تجربه نشده رو تجربه کردم!!!


چند پیشنهـــــــاد دوستانـــــــه:

1)الان که داریم خونه تکونی میکنیم،

سعی کنیم که یه خورده هم فکرمون، عملمون، رفتارمون و اخلاقمون رو هم متحول کنیم و یه تکونی بهش بدیم...


2)بیاین خونه ی قلب هامون رو بتکونیم و خالی کنیم از هر چی دلخوری و کینست!

خاطرات بدمون رو همین الان چال کنیم...

جوری که لحظه ی تحویل سال چیزی جز مهر و محبت تو دلامون نباشه...


3)سعی کنیم که،

انسانیت، صداقت و دوست داشتن رو فراموش نکنیم...


خواستم در آخرین پستی که توی سال91 میذارم؛

از همه ی کسایی که میشناسمشون و اونا هم منو میشناسن؛

درخواست کنم،

تو این سالی که گذشت اگه از من بدی ای چیزی دیدید به بزرگی خودتون ببخشید و حلال کنید...

در پایــــــــان برای همـــــــه، 

سالی سرشار از انسانیت و سالی پر از برکت رو آرزومندم...

سالی که توی تک تک روزهاش، اتفاق های خوب واستون بیفته...

و در نهایت واستون آرزوی خوشبختی و سعادت میکنم...

11ماه گذشت...

11ماه گذشت ...

بعضیا دل شکوندن و بعضیا دلشون شکست...

خیلیا عاشــــق شدن و خیلیا تنهـــــــا ...

خیلیا از بینمون رفتن و خیلیا بینمون اومدن...

گریـــه کردیم و خندیدیـــم ...

شایــد یک سال بر خلاف آرزوهامــون گذشت...

4روز مونده!!!

4روز از همــه ی اون خاطــــره ها...

آرزو دارم نوروزی که پیش رو دارید،

آغاز روزهایی باشد که آرزوی آن را داشتید...

آرامش...

آرامش محصول تفکر درست است...

اما گاهــی...

همین آرامش،

هنر نیندیشیدن به انبوه مسائلی ست که ارزش فکر کردن را ندارد!!!

تلاطم...

ماهـی ها از تلاطــم دریــا به خــدا شکایت بردنـد،

و چـون دریــا آرام شد، خـود را اسیـر تـور صیـادان یافتنـد...

تلاطــــم های زندگـــی حکمتــی از جهـــان هستــی است...

پس از خــــدا بخواهیـم دلمــــــــان آرام باشــد، نـه اطرافمــــــان!!!

آدم ها تمام نمیشوند...

ﺑﻪ ﺗــﻮ ﻫﺠــﻮﻡ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻧﺪ ﺁﺩﻡﻫﺎ، ﻧﯿﻤـــﻪ ﺷﺐ !
ﺑـﺎ ﻫﻤــﻪ ی ﺁﻧﭽـﻪ ﺩﺭ ﭘﺲ ِ ﺫﻫـﻦ ِ ﺗــﻮ، ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺎﻗﯽ ﮔﺬﺍﺷﺘــﻪ ﺍﻧﺪ

ﺁﺩﻡﻫﺎ “ﺗﻤـــــــــﺎﻡ” ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻧــد...!

من اکنون رسیده ام به آغاز چنین کتابی...

حرفهـایی هست برای نگفتـن...

و ارزش عمیــق هر کسی،

به اندازه ی حرفهـایی است که بـرای نگفتـن دارد...

و کتـاب هایی نیز هست برای ننوشتـن...

و مــن اکنــــون رسیــده ام به آغــاز چنیـن کتـابــی...

بالاخره همه چیز، اون جوری که باید، درست میشه...

گاهی بهترین کاری که میشه کرد؛

نه فکــره، نه خیــال!

نه تعجب، نه نالــه و نه زاری!

فقط باید یه نفـــس عمیـــق کشید و ایمان داشت که،

بالاخــره همــه چیــز، اون جوری که بایــد، دُرُست میشــه...