ای روزگــار... از خـ ـط خـ ـطـ ـی هایـم ساده نـگــــذر...! بـه یـاد داشتــه باش... این دلــنـوشــته ها را یک دل، نــوشــتـه...!
درباره من
غوغــای دُختر آبـــان را تنهــــا خودش درک میکُند و خدایش...!
از جنـس دومیــن مــاه پاییـــز که باشی تنهــــا یک تلنگُـ ــــر کافیست،
برای فرو ریختن دُنیایت...
اشکــــ هایت...
و این دگرگونــی را فقط خودت میبینی و خودت...!
دگرگــون میشوی در پس هر واژه
و اگـــــــــر غــ ـــرورت را مورد اصــ ــابت قــرار دهند، این دیگر اوج بیگانگـیست...
آنقدر که خود را گاهـی با تمـام وجود در آغوش میگیری و برای خودت اشکـــ میریزی!
سکـ ــوت میکُنی...
دُختر آبـــان که باشی...
دُنیایت بی رحمانـــه شیشـ ــــه ای ست!
ظریف است...
میشکنــ ــد...
در جست و جوی تلنگــ ـــُر است...
فرو میریزد به سادگـ ـــی...
دُختر آبـــان که باشی...
درونت همیشـه غوغـ ـــاست!
و این غوغـــا را فقـط خــ ـــودت لمــ ــس میکنـی و خودت...!
دُختر آبـــان که باشی...
نگــــ ــــاه ها را میشناســی...
با هـر نگــــاه داغ میشوی و گاه یـــخ...
دُختر آبـــان که باشی...
حرف هـــــا... نگاه هــــا... عمـ ـــق معنایشـ ـــان را نشــان میدهند...
و این معنــ ـــا را فقــ ــط خــودت میفهمــ ـــی و خودت...
دُختر آبـــان که باشی...
پاییــــز دیگر فقط پاییـــز نیست!
خط جدیدیست از یک لحظـــــه...
که این لحظــه را فقط خودت لمــس میکنی و خودت...
از جنس من که باشی...
تازه میفهمی،
زندگـی را زندگـی کردن چـه معنــاست...
ادامه...
توکــــــل یعنی: اجازه دادن به خداوند ؛ که خودش تصمیم بگیرد ! تو فقط بخــــواه و آرزو کن! اما پیشاپیش شاد باش و ایمان داشته باش که رویاهایت هم چون بارانی در حال فرو ریختنند.
مناجات زیبایی بود عمه جون.
خواهش میشه مهران پنجه طلا نظر خودتم خعــــــلی قشنگ بود عزیزم!
سلام
نیایش زیبایی بود
بسیار سپاسگزارم
سلام
نظر لطفتونه!
زندگی حکمت اوست، زندگی دفتری از حادثه هاست، چند
برگی را تو برگ می زنی و مابقی را قسمت!
عزیزدلم خیلی زیبا بود.
خواهش گلم...
ممنون بابت نظرت...
توکــــــل یعنی:
اجازه دادن به خداوند ؛ که خودش تصمیم بگیرد !
تو فقط بخــــواه و آرزو کن!
اما پیشاپیش شاد باش و ایمان داشته باش که رویاهایت هم چون بارانی در حال فرو ریختنند.
مناجات زیبایی بود عمه جون.
خواهش میشه مهران پنجه طلا
نظر خودتم خعــــــلی قشنگ بود عزیزم!
زندگی
زندگی حکایت مرد یخ فروشیست که وقتی از او پرسیدند یخها را فروختی؟؟؟
پاسخ داد ...نخریدند ولی تمام شد!!!
گاهی خداوند درها را میبندد و پنجره ها را قفل میزند
و چه زیباست
وقتی که میفهمیم بیرون هوا طوفانیست
و او مثل همیشه مشغول محافظت از ماست...
خدای زیبای من
همه لحظه هایم بی تو خاموش می شوند …
چراغی روشن کن ،
من از بی تو بودن میترسم !
سلام عزیـــــــــــزم
مطلب قشنگی بود فدات
سلااااااام زینب جونم
خواهش میشه...
کوله بارم بر دوش
سفری باید رفت
سفری بی همراه
گم شدن تا ته تنهایی محض
یار تنهایی من با من گفت
بگو از ته دل
من خدا را دارم
سلام با تبادل لینک و مطلب موافقی؟؟
منتظر لطفت هستم