ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
طبق معمول مامانم بابامو صدا زد که بیاد دره شیشه سس رو باز کنه ؛
پدرم بعد از کلی کلنجار رفتن نتونست دره شیشه سس
رو باز کنه ؛
مادرم منو صدا زد و منم خیلی راحت درش رو باز
کردم و به بابام گفتم : اینم کاری داشت !
پدرم لبخندی زد و گفت :
یادته وقتی بچه بودی و مامانت منو صدا میزد تو
زود تر از من میومدی و کلی زور میزدی تا دره شیشه سس رو باز کنی ؟؟؟!!!!!
یادته نمی تونستی ...
یادته من شیشه سس رو میگرفتم و کمی درش رو شل
میکردم تا بازش کنی و غرورت نشکنه ...
اشک تو چشمام جمع شد ...
نتونستم حرفی بزنم و فقط پدرم رو بغل کردم ...............
وااااااای
ریحانه خیلی قشنگ بود
ممنونم ازت
بخدا اشکم در اومد
عالی بد
خواهش گلـــــــــــم...