ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
تصمیمش رو گرفته بود...
ولی قبل از اینکه تصمیمش رو عملی کنه؛
کبریتی زد،
صدای روشن شدن گوشش، و بوی گوگرد مشامش رو پر کرد...
در افکار خودش بود که نگاهش بر چوب کبریت لاغر اندامی لغزید که آتش از سرش به
جونش افتاده بود و هر لحظه به انگشتهاش نزدیک می شد...
به خودش گفت مشکلی نیست و تکرار کرد:
من مقاومت می کنم... مقاومت می کنم... مقاومت می......
ناگهان فریادی کشید و چوب کبریت رو بر زمین انداخت...
به خودش گفت: متاسفم؛ من تحمل آتش ندارم...
منصــــــــــرف شـــــــــــــــد.................
ممنون گل من....وقت کردی به ما هم یه سر بزن.یه نظر جائی نمیره...
خواهش عزیـــــــــــزم...
هانیه جون منکه همیشه بهت سر میزنم