بهــــــــــانه ای بــــرای خـ ـط خـ ـطـ ـی

بهــــــــــانه ای بــــرای خـ ـط خـ ـطـ ـی

ای روزگــار... از خـ ـط خـ ـطـ ـی هایـم ساده نـگــــذر...! بـه یـاد داشتــه باش... این دلــنـوشــته ها را یک دل، نــوشــتـه...!
بهــــــــــانه ای بــــرای خـ ـط خـ ـطـ ـی

بهــــــــــانه ای بــــرای خـ ـط خـ ـطـ ـی

ای روزگــار... از خـ ـط خـ ـطـ ـی هایـم ساده نـگــــذر...! بـه یـاد داشتــه باش... این دلــنـوشــته ها را یک دل، نــوشــتـه...!

ماه من غصه چرا؟!...

ما ه من ! غصه چرا ؟!

آسمان را بنگر، که هنوز، بعد صدها شب و روز ...

مثل آن روز نخست ...

گرم وآبی و پر از مهر ، به ما می خندد !

 یا زمینی را که، دلش ازسردی شب های خزان،

نه شکست و نه گرفت !

بلکه از عاطفه لبریز شد و

نفسی از سر امید کشید

ودر آغاز بهار، دشتی از یاس سپید

زیر پاهامان ریخت،

تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست !

ماه من ! غم و اندوه، اگر هم روزی، مثل باران بارید ...

یا دل شیشه ای ات، از لب پنجره عشق، زمین خورد و شکست ...

با نگاهت به خدا، چتر شادی وا کن ...

وبگو با دل خود، که خدا هست، خدا هست !

 او همانی است که در تار ترین لحظه شب،

راه نورانی امید نشانم می داد ...

او همانی است که هر لحظه دلش می خواهد،

همه زندگی ام،

غرق شادی باشد ....

ماه من !

غصه اگر هست ! بگو تا باشد !

معنی خوشبختی،

بودن اندوه است ... !

این همه غصه و غم، این همه شادی و شور ...

چه بخواهی و چه نه ! میوه یک باغند ...

همه را با هم و با عشق بچین ...

ولی از یاد مبر،

پشت هرکوه بلند ، سبزه زاری است پر از یاد خدا ...

و در آن باز کسی می خواند ...

که خدا هست، خدا هست ...

و چرا غصه ؟چرا؟؟!! ...

نظرات 4 + ارسال نظر
کاوه جمعه 20 مرداد 1391 ساعت 14:08 http://www.gongekhabdide.blogsky.com

آسمان ابریست اما میل باریدن ندارد
ماه نیز امشب – خلاف دیشبش – دیدن ندارد
***
باغ من !امشب چه رفته بر تمشک سرخ لبهات
مثل شبهای گذشته دیدن و چیدن ندارد
***
یا همین مویت که عطر هرشبش تا ماه می رفت
امشب اما – رفته در خویش است و – بوئیدن ندارد
***
چشمهایت هم که روزی از شراب آکنده بودند
حال هر یک: خمره ای خالی که نوشیدن ندارد
***
دستهای اطلسی گونت چرا نیلوفرانه
بر در و دیوارم امشب نای پیچیدن ندارد؟
***
آبشار گیسوانت نیز چندی می شود که
بر کویر شانه هایم میل پاشیدن ندارد
***
ماه من ! حرفی بزن ، حاشا مکن ، از روت پیداست
یک ستاره در شب چشمت درخشیدن ندارد
***
با که می گفتم خدایا جز همین سایه کسی نیست
پس خیالاتی شدم من ، سایه پرسیدن ندارد
***
باز هم چشم من و کابوس و رویا و توهم
باز این بیچاره امشب قصد خوابیدن ندارد

کاوه جمعه 20 مرداد 1391 ساعت 14:14 http://www.gongekhabdide.blogsky.com

از غم خبری نبود اگر عشق نبود
دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود؟

بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود
این دایره‌ی کبود، اگر عشق نبود

از آینه‌ها غبار خاموشی را
عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود؟

در سینه‌ی هر سنگ دلی در تپش است
از این همه دل چه سود اگر عشق نبود؟

بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود؟
دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود

از دست تو در این همه سرگردانی
تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود؟

"قیصر امین پور"

هانیه جمعه 20 مرداد 1391 ساعت 15:55 http://samtezendegi.blogfa.com

نا امید نیستم

انچه هست یاس مطلق نیست

عاقبت کلیدی به قفل زنگار گرفته ما هم میخورد

همان ماهی که به پنجره ی دیگران می تابد

روزی به پنجره ی ما هم خواهد تابید

خورشید تنها برای طلوع کردن غروب می کند

وسنجاب ها تنها برای بالا رفتن از درخت پایین می آیند

وتو تنها برای برگشتن رفتی روزی برخواهی گشت اینجا

در دلم دلت را ا گذاشته ای

ممنون عزیزم!

بنیامین جمعه 20 مرداد 1391 ساعت 17:40 http://www.abdog.blogfa.com

وبت خیلی باهاله به ما هم یک سر بزن .مخلصیم خداحافظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد