بهــــــــــانه ای بــــرای خـ ـط خـ ـطـ ـی

بهــــــــــانه ای بــــرای خـ ـط خـ ـطـ ـی

ای روزگــار... از خـ ـط خـ ـطـ ـی هایـم ساده نـگــــذر...! بـه یـاد داشتــه باش... این دلــنـوشــته ها را یک دل، نــوشــتـه...!
بهــــــــــانه ای بــــرای خـ ـط خـ ـطـ ـی

بهــــــــــانه ای بــــرای خـ ـط خـ ـطـ ـی

ای روزگــار... از خـ ـط خـ ـطـ ـی هایـم ساده نـگــــذر...! بـه یـاد داشتــه باش... این دلــنـوشــته ها را یک دل، نــوشــتـه...!

یادتونه...

یادتونه:

زنگ تفریح که تموم میشد این مامورای آب خوری از یزیدیم بدتر میشدند...

مگه می ذاشتن آب بخوریم!


یادتونه:

تونیمکت ها باید سه نفری می نشستیم بعد موقع امتحان نفر وسطی باید میرفت زیر میز!

(این وسطیه چه حالی میکرد واسه تقلب!)


یادتونه:

نوزده و نیم میشدیم از بس گریه می کردیم به هق هق می افتادیم با ارفاق بیست میداد...

(منکه به شخصه توی این مورد لنگه نداشتم!)


یادتونه:

اون آهنگ باز آمد بوی ماه مدرسه رو که تلویزیون می ذاشت دلمون می لرزید...

انگار قیامت داره نزدیک میشه و هر آنه که اسرافیل تو صور بدمن...


یادتونه:

خانم معلممون حوصلش نمیرسید برگه ها رو تصحیح کنه،

میداد بچه زرنگای کلاس! اونام از تنبلا باج می گرفتن!

(ولی خدایی منکه باج نگرفتم! تازه ارفاقشونم میکردم...)


یادتونه:

با هم می خوندیم:

اولیا شلخته، دومیا پا تخته، سومیا رئیسن ، چهارمیا پلیسن پنجمیا ته کاسه رو میلیسن!

بعد پز می دادیم که امسال ما ریئسیم و شما کاسه لیس...


یادتونه:
وقتی سره کلاس انشاء که میشد اگه نوشته بودیم دل تو دلمون نبود معلم صدامون بزنه

ولی اگه ننوشته بودیم زنگ تفریح دل درد میگرفتیم!


       !!! .......... وای که چقدر اون روزا خوب بود


دوستان اگه شمام خاطره ای چیزی توی ذهنتونه قسمت نظرات درج کنید !

تا واسه همه یه تجدید خاطره ای بشه.........

نظرات 10 + ارسال نظر
زینب گلاب دوشنبه 16 مرداد 1391 ساعت 17:17

خییییییلی قشنگ بود ررررررررریحانه
یادتونه:
وقتی میرفتیم پای تخته کتاب رو هم باخودمون میبردیم اگر سوالی رو بلد نبودیم یا کتاب رو لوله و له میکردیم یا دکمه مانتومون رو از جا در میاوردیم.

یادتونه:
بچه ها تو سروکله هم میزدن که کی بره از دفتر گچ بگیره یا تخته پاک کن( حالیمون نبود دیگه )

همه اینا به کنار
یادتونه:
وقتی نمره ۲۰ میگرفتی جلوی اسمت تو پانل شاگرد ممتازا ۱ ستاره اضافه میشد؟خیلی حال میداد.

خواهش گلــــــــــــــــم...

از توام واقعا جالب بود!!!
منکه همه ی اینایی که گفتی رو تجربش کردم...

مهندس نسرین دوشنبه 16 مرداد 1391 ساعت 17:19

یادتونه :
وقتی اردو میرفتیم از لحظه حرکت راننده شروع میکردیم به ترانه خونی دسته جمعی و جیغ تا لحظه برگشت که شعر بسیار قشنگ ..رسیدیم و رسیدیم ..کاشکی نمیرسیدیم رو میخوندیم .
واقعا چه دوران قشنگی بود.

آره یادش بخیــــــــــــــر!
بچگیم واسه خودش عالمـــــــــــی داشت.........

سمانه دوشنبه 16 مرداد 1391 ساعت 21:42 http://s69zemestoni.blogfa.com/

یقین کن روزی پروانه خواهیم شد

پس بگذار روزگار هر چقدر میخواهد پیله کند


آپم

ممنون از نظر قشنگت...

باش اومدم!

سمانه سه‌شنبه 17 مرداد 1391 ساعت 12:46 http://s69zemestoni.blogfa.com/

امشب تمام آینه ها را صدا کنید
گاه اجابت است ، رو به سوى خدا کنید
اى دوستان آبرو دار در نزد حق
در نیمه شب قدر مرا هم دعا کنید
اپم

اگه لایق باشیم،
چشـــــــــــــــــم،حتما...

Hassan Mohammadzadeh چهارشنبه 18 مرداد 1391 ساعت 14:15 http://feizctrl90.ir/

سلام
پست جالبی بوود ولی بنظرم برا ما پسرا تقریبا ۹۰ ٪ اون صادق نبود....
مخصوصا بحث نمرهه که هنوزم تقریبا برای بعضی خانوما صادقه...
ولی در کل مر30 یه یاد خاطراتم افتادم....

سلام
خواهش میکنم...

یعنی شما مامور آب نداشتید؟
تقلب نمیکردید و یا تقلب نمیکنید؟
واسه نمره پیش معلم نمیرفتید؟
(البته اینو هم بگم که اصولا خانوما نمره هاشون بالا هست!
فقط واسه اینکه بهتر بشه پیش معلم و یا استاد میرن!!!)
ماه مهر واستون استرس نداشت؟
یعنی خود معلمتون تمام برگه هارو تصحیح میکرد؟
این شعرم که خیلی معروفه! فکر نکنم جایی خونده نشده باشه!
زنگ انشا هم که جای خود دارد...

حالا واقعا مطمئنید برا آقایون صادق نیست؟؟؟

لیلی چهارشنبه 18 مرداد 1391 ساعت 16:59 http://samtezendegi.blogfa.com

یادتونه:
چندروز قبل از عید بهمون پیک نوروزی میدادن اون روز اول انقدر ذوق داشتیم که همه برگه هاشو ورق می زدیم و چیزای جالب مخصوصا لطیفه هاشو میخوندیم دیگه میرفت تا 13 بدر اخرشب مشغول حل کردن پیکامون بودیم.ولی خداییش من همرو 13بدر نشده تموم میکردم...


واقعا یادش بخیر...

واقعا.........

من یا همون چند روز اول حلش میکردم تا خیالم راحت بشه یا...
خدا نکنه حوصلم بهش نمیرسید میذاشتم دقیقا روز 13 بدر با کلی التماس از فک و فامیل حلش میکردم!
ولی13 بدر رو واسمون نحس میکرد......
خدایی این پیکا واسمون مصیبت بودااااااا..........

آخه جالبیش به این بود که هیچ کس همشو خودش حل نمیکرد!!!

عاطفه.ص چهارشنبه 18 مرداد 1391 ساعت 19:08

یادته:
تو ابتدای رفتن به پشت مدرسه یه خلاف بزرگ به حساب می اومد که اصلآ بخشودنی نبود.
یادته:
همون اول و دوم ابتدای که بودیم واسمون شیر میاوردن اونم تو شیشه...
که اخرش هم خودمون باید اونا رو می شستیم....
یادته:
دهان شویه بهمون میدادن و هفته ای یک بار باید به مدت 3 دقیقه اون ماده ی زهر ماری رو تو دهنمون نگه میداشتیم و بعد از بیرون ریختنش نباید دهنمون رو میشستیم...
یادته:
اسم هامون رو توی یه گل یا یه باد کنک مینوشتن و میزدن به دیوار و به ازای هر بیستی که میگرفتیم یه ستاره می چسبوندن توش...
همه ی بازار رو دنبال اون ستاره ها میگشیم تا خودمون بدون هیچ بیستی ستاره دار بشیم...
یادته:
روز اولی که بعد از عید میرفتیم مدرسه لباس نو هامون رو میپوشیدیم....
یادته:
توی ورزش رشته ی بدبینتون رو انتخاب میکردیم و تا اخر سال زنگ های ورزش میشستیم و هوا میخوردیم...
یادته:
زنگ خونه که میخورد تمام قدرتمون رو جمع میکردیم که نفر اول باشیم که از کلاس بیرون میره....
یادته:
اگه کسی سر به سرمون میذاشت بهش میگفتیم اگه مردی زنگ خونه واستا...
یادته:
تو راه برگشت خونه زنگ در خونه های مردم رو میزدیم و در میرفتیم...
"یه خاطره ی شخصی:ابتدای که بودم با گروه دوستام "6نفری میشدیم" تو راه برگشت همیشه زنگ در یه خونه رو میزدیم و پا به فرار میذاشتیم صاحب خونه هم دستش اومده بود که ما زنگ میزنیم و فرار میکنیم از این خاطر چیزی بهمون نمیگفت...
وقتی رفتیم راهنمایی اون صاحب خونه مرد و 3تا از بچه ها واسه مراسمش شرکت کردن اخه اون به گردن خاطرات بچه گیمون خیلی حق داشت....
خدا رحمتش کنه...

واقعا من هنوزم هوس اون شیر شیشه ایا رو دارم!
یادته: همین دبیرستان بچه ها با این شیر لیوانیا چیکار میکردن؟؟


وای وای!
چقدر این دهان شویه ها مزخرف بود!
ما هروقت که معلممون از بالای سرمون میرفت توی باغچه خالیش میکردیم!
بعدشم خودمونو به کوچه علی چپ میزدیم... خخخخخخخ


من که از اون ستاره ها خیلی خاطره دارم...
تازه ما آخرسال معلممون کل اون گلبرگ رو که ستاره هامون توش بود رو بهمون میداد.من هنوز هم از اونا دارم...


بله این یکی که کاملا یادمه!
همیشه ما توی زمین والیبال بازی میکردیمو شما هم هواخوری!
حالا این به کنار، فقط موقع هایی ما لجمون میگرفت که ساعت بعدش امتحان داشتیم و شما در کمال خونسردی درس میخوندید ولی ما چی! معلم ورزش تا لحظه ی آخر ول کنمون نبود که!...
جالب اینه که همیشم 19 بهمون میداد!


آره ابتدایی که بودیم از این کارا خیلی میکردیم!
تازه کیفمون هم کول میکردیم تا زنگ خورد سریع بریم بیرون!



واقعا؟
چه قدر اون صاحب خونه خوب بوده!
خدا بیامرزدش...


ممنون از نظر قشنگت!
خیـــــــــــــــــلی از خاطره ها رو واسم یادآوری کردی!

مجید شنبه 21 مرداد 1391 ساعت 01:48

وبلاگتونو دیدم واقعا قشنگ بود مرسی

[ بدون نام ] شنبه 28 مرداد 1391 ساعت 13:39

نیلوفر جمعه 10 شهریور 1391 ساعت 20:18

من یک انشاسه صفحه ای نوشته بودم هی اسرار معلم می کردم که بزار بخوونم اخر با غرهای معلم خووندم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد