
خدایــــــا...
در این آشفتـــه بــــازار کمـک کن تــا...
دلــ ـــم بلــ ــــرزد به نگاهــ ــی که بیــــرزد...!
و ای کـــاش آن نگـــاه، نگـــاه تـــــــو باشــد...
بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست!
بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه...
بچه بودیم همه رو ۱۰ تا دوست داشتیم،
بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچی بعضی هارو کم و بعضـی ها رو بی نهایت دوست داریم...!
بچه بودیم از آسمون بارون میومد،
بزرگ شدیم از چشمامون...
بچه بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن،بزرگ شدیم هیشکی نمیبینه...
بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم،
بزرگ شدیم تو خلوت...
بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن
بزرگ که شدیم قضاوتهای درست و غلط باعث شد که
اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه...
بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچکترین چیز بود!
بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه...
بچه که بودیم آرزومون بزرگ شدن بود!
بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم...
بچه که بودیم تو بازیهامون همش ادای بزرگ ترها رو در می آوردیم!
بزرگ که شدیم همش تو خیالمون بر میگردیم به بچگی...
بچه که بودیم، بچه بودیم...
بزرگ که شدیم، بزرگ که نشدیم هیچ...!
دیگه همون بچه هم نیستیم...
کوچک که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم!
اکنون که بزرگیم چه دلتنگیـ ــم...
بـــــاران...
بی صـــــدا نیست...
هر جــا می خورد صدایــی دارد...!
این است...
♥نبـ ـــض بـــ ـــاران♥…
بوی خــدا میدهد پاییــز...
برگهای نارنجـی و خیابـانهای خیسش...
تابهای خالـی پارکهایش...
چمنهای به خواب رفتهاش...
چای دم کشیـدهی غـروبهای آبـــان...
همــــــه...
نقاشـیهای خــدا هستند...
انگــار پای تمــام روزهـای پاییزیمــان را امضــا کرده و نوشتـــه:
همــــان که هــر لحظـــه با توست...
زندگــ ــی به مــن آموخـت
کـــــه...
هیــ ـــچ چیــــز از هیــ ـــچ کـس بعیــ ـــد نیسـت...!
حواسـ ــمان باشـــد...
زندگـ ـــی دو چهــــره دارد...!
یا به بازیمــــان میگیــرد...
یا به بازیــش میگیریــم...
انتخـــــاب بـا ماســـت...
از خـدا پرسیدم:
خدایــا چطور میتوان بهتـر زندگی کرد؟!
خـدا جواب داد:
گذشتـــه ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر...
با اعتماد، زمــان حالــت را بگذران...
و بدون ترس برای آینـــده آماده شو...
ایمانت را نگهدار وترس را به گوشه ای انداز...
شک هایت را بـاور نکن...
زندگــی شگفت انگیــز است...
فقــ ــط...
اگر بدانید که چطـور زندگــی کنید...
مهــم این نیست که قشنــگ باشی...
مهــم این است که مهـ ــم باشی...
حتـ ـی برای یکــــ نفــــر...!
کوچـک باش و عاشـــق...
که عشــق میدانــد خاصیـت بزرگ کردنت را...
بگذار عشـ ــق خاصیـت تـو باشد...
نه رابطه ی خـاص تـو با کسی...
موفقیــت پیش رفتـن است...
نه به نقطـه ی پایــان رسیدن...
و در لحظـ ـــه هایی که از زمـ ــان می دزدیدم...
پابرهنه به راه افتادم...
و آنقــــدر دور شدم
که حــ ـــالا...
در زندگی باید برای رسیدن به اهدافم تلاش کنم،
ولی نتیجه را به خواست خدا بسپارم و شکایت نکنم...
فهمیده ام که...
می شود دو نفر دقیقا به یک چیز نگاه کنند،
ولی دو چیز کاملا متفاوت ببینند...
فهمیده ام که...
سخت ترین کار دنیا شناخت انسانهاست...!
و نمی توانی به شناخت تقریبی که
از یک فرد چند لحظه قبل داشته ای، 100% اعتماد و اطمینان کنی...
فهمیده ام که...
هرآنچه را که می اندیشیم روزی به حقیقت میرسد،
پس مثبت بیندیشید...
قطـــره هــای کوچــک آب،
اقیانــوس بـــزرگ را می سازنـــد...
دانه های کوچــک شن،
ساحـــل زیبــــا را...
لحظــــه هــای کوتــــاه،
شایـــــد بــی ارزش به نظــر برسنـــد!
امـــــا . . .
مقصـــــد جایی در انتهـــــای مسیـــــر نیست...!
بلکــــه...
لذت بردن از قدم هـــــایی است که هر لحظـــــه برمیداریم...
سه چیز هرگز برنمی گردد:
زمان، کلام، موقعیت
سه چیز را هرگز نباید از دست داد:
آرامش، امید، صداقت
سه چیز هرگز قطعی نیستند:
شانس، موفقیت، رویا
و سه چیز خیلی ارزشمندند:
عشق، اعتماد به نفس، دوستان واقعی
همیشه دعـــــا کنید...
چشمانــی داشته باشید که
بهترین ها را در آدم ها ببیند...
خطاکار ترین ها را ببخشد...
ذهنـــی که
بدیها را فراموش کند...
و روحـــی که
هیچگاه، ایمانش به خدا را از دست ندهد...
خدایـــا...
راهــی نمیبینم!
آینــده پنهــان است، امــا مهـــم نیست...
همیــن کافیست که تـــو راه را میبینی و مــن تـــو را...
مـوج های بی سینوس...
مـوج هـای مـوج دار ِ الکی خوش...
ماهـی های ذهنـــ ــــم را میرقصانند...
دور سرم گیج و ویج میچرخند و حرف میزنند...
حواسـ ـم را از زندگـ ــی پـرت کرده اند...
مـــوج ها و ماهــی ها...
ایمـــان دارم کــه...
قشنـگـتــرین عشــق...
نگــاه مهــربـــان خــداونـــد بـه بنـدگـانـش اســت...
زنــدگــ ــی را بـــه او بســـــپار...
و مطـمئـــن بـــاش،
که تــا وقتـــی کــه پشتــت بــه خــــدا گــرم اســت،
تمـــام هــراس های دنیــــــــا خنــــده دار است...
هر وقت بین دوتا انتخاب مردد بودی ؛
شیــــر یا خـــط بنداز ...
مهــم نیست شیر بیفته یا خط !!!
مهــم اینــه کــه ...
اون لحظــه ای که سکــه داره رو هــوا میچرخه ،
یه دفعه بفهمی ...
دلــت بیشتـــر میخــواد ،
شیـــ ــــ ـــر بیفته یا خــ ـــ ـــط ...
بعضیا دل شکوندن و بعضیا دلشون شکست...
خیلیا عاشــــق شدن و خیلیا تنهـــــــا ...
خیلیا از بینمون رفتن و خیلیا بینمون اومدن...
گریـــه کردیم و خندیدیـــم ...
شایــد یک سال بر خلاف آرزوهامــون گذشت...
4روز مونده!!!
4روز از همــه ی اون خاطــــره ها...
آرزو دارم نوروزی که پیش رو دارید،
آغاز روزهایی باشد که آرزوی آن را داشتید...
نه فکــره، نه خیــال!
نه تعجب، نه نالــه و نه زاری!
فقط باید یه نفـــس عمیـــق کشید و ایمان داشت که،
بالاخــره همــه چیــز، اون جوری که بایــد، دُرُست میشــه...
زیر گــام هایم می شکنند...
قــدم می زنم،
میان درختان خشک و بی برگ سالیــان عمــر...
هر درختی،
یک سال...
هر برگی،
یک شبانه روز...ساعت...ثانیه...!
فرصت ها زیر پایــم می شکنند،
فرصتهای سوختــه؛
خاطــراتِ خوب
سفیـــد
خاطــراتِ بد
سیـــاه
سیاهِ سیاه...
گــام بر می دارم،برگ به برگ
پیش
می روم،
برگهای خشکیده دفتر زندگی ام...
و با خـــودم مرور می کنم،
سطــرهای روح خستـــــــــه ام را...
سعـی نکـن متفــاوت باشــی !
فقط خـــــوب بــاش ...
این روزهـــــا "خـــــوب بـودن"،
به انــدازه ی کافــی "متفـــاوت" اسـت ...!
تلنگـــــــــر کوچکیست بـــــــــــاران ...
وقتی فرامــــــــــوش میکنیم ،
آسمــــــــــان کجاست ...!!!