گاهـــــــــی...
گاهی آدم دلــــــش میخواهد،
کفش هایش را در بیـــــاورد،
و یواشـــــکی...
نوک پا نوک پا...
از خودش دور شــــــــود...
بعد بزند به چــــــاک!
فــــــــرار کند از خــــــودش...!!!

شب یلداست...
شبى که در آن انار محبت دانه مى شود...
و سرخى عشق و عاطفه،
نثار کاسه هاى لبریز از شوق ما...
شبى که داغى نگاه هاى زیباى بزرگ ترها در چشمان کودکان؛
اوج مى گیرد و بالا مى رود...
یلدا یعنی بهــــانـــه ای برای در کنار هم شاد بودن...
و زندگی یعنی همین بهــــانـــه های کوچک گذرا...
یلدایتان مبارک و زندگیتان پر از بهانه های شاد باد...
زندگــی همچون رودی در جریـان است...
نمیتوان جلوی هیچکدام از اتفاقهای بد یا خوبش را گرفت...
فقط باید خود را با آن وفق داد...
خــدای خــوب مــن!
زنـــدگی به سختــی اش می ارزد؛
اگـر تــو در انتهــــای هــر قصـــه اش ایستــاده باشـی...
زیر گــام هایم می شکنند...
قــدم می زنم،
میان درختان خشک و بی برگ سالیــان عمــر...
هر درختی،
یک سال...
هر برگی،
یک شبانه روز...ساعت...ثانیه...!
فرصت ها زیر پایــم می شکنند،
فرصتهای سوختــه؛
خاطــراتِ خوب
سفیـــد
خاطــراتِ بد
سیـــاه
سیاهِ سیاه...
گــام بر می دارم،برگ به برگ
پیش
می روم،
برگهای خشکیده دفتر زندگی ام...
و با خـــودم مرور می کنم،
سطــرهای روح خستـــــــــه ام را...
پاییـــــــــــــــز را دوست دارم...
به خاطر رفتن و رفتن...
و خیس شدن زیر بــــــاران های پاییزی...
به خاطر بوی مست کننده ی خاک باران خورده کوچه ها...
به خاطر غروب های نارنجی و دلگیرش...
به خاطر شب های سرد و طولانی اش...
به خاطر سالها خاطرات پاییزی ام...
به خاطر اولین نفــس هایم...
به خاطر اولین خنــده هایم...
به خاطر دوباره متولـــــــد شدن...
پاییــــــــــــــز را دوست دارم...
به خاطر خود پاییــــــــــــــــز...
سعـی نکـن متفــاوت باشــی !
فقط خـــــوب بــاش ...
این روزهـــــا "خـــــوب بـودن"،
به انــدازه ی کافــی "متفـــاوت" اسـت ...!
خدایــــــــا ...
نرسان "زمـــــانی" را که برای زندگــــــی ؛
همه چیز داشته باشیم غیر از "زمــــــان" ...
گاهـــــــــی...
گاهی آدم دلــــــش میخواهد،
کفش هایش را در بیـــــاورد،
و یواشـــــکی...
نوک پا نوک پا...
از خودش دور شــــــــود...
بعد بزند به چــــــاک!
فــــــــرار کند از خــــــودش...!!!
هـــر بار کـه دلــم هـــوای خـــــــدا کـــرد...
نــــه!
هــر بار کـه خـــــــدا یــاد ِ دلــم کــــرد...
تـنـم لــرزید...
نــه از خــــــدا...
از خــــودم!
که از شــیطــان هـــم شـیطـان تــَر شــدم...
نـگـاهم را مــی دزدم...
مبادا چشــمم در چشـــم خـــــــدا گــــیر کند...
تقدیر در شمشیر پیمان های عاشوراست؛
هنگامه ای از خون، بیابان های
عاشوراست؛
تفسیر چرخش های سر، بر سجده گاه عشق؛
رقص نماز ظهر ِ چوگان
های عاشوراست...
فرا رسیدن ایام سوگواری تاسوعا و عاشورای حسینی رو به همه دوستان،
تسلیت عرض میکنم...