ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
خدای من!
ای بهاری ترین سعادت من...
من بهاری بودن را از تو می خواهم...!
نفس بهاری خود را با باران مهربانیت بر من که گرفتار تاراج زمستان سرگردانی شده ام، نثار کن
تا جوانه ی سبز رویش در من بشکفد...
شاخه های شادمانی را در من پر شکوفه کن
تا میوه های سرزندگی و طراوت در من ساخته بشود...
کمکم کن تا غبار بی هدفی را از تنگ بلورین قلبم پاک کنم،
تا در شفافی آن چهره ی مهربان تو را ببینم...
ای خدای مهربان من!
امید آرمیدن در بهشت مهربانیت را از من دریغ نکن...
نگاه گرم تو کافیست تا آدم برفی بی انگیزگی در من آب بشود و دشت وجودم، بهاری گردد...
ای بهاری ترین بهار! مرا چون خود، بهاری کن...
بهار آمد تا بگوید :حتی اگر نمی شود که همیشه سبز ماند ،ولی می توان دوباره و دوباره و دوباره ،سبز و پر شکوفه و پر از جوانه شد ...
بسی beautiful...
Thanks...
گندم های هفت سین، به گندم های آسیاب گفتند :قصه ی ما، گر چه نان نداشت اما پایانی سبز داشت ...
روز بهاریت بخیر خانم گل...
چه خبرا؟؟؟؟ کم پیدایی؟
مرسی گل من...
،
خخخخخ...
)
)
سلامتی
هیچی دیگه عزیزم دارم واسه ارشد میخونم!!!!!
(ستاد تضعیف روحیه ی دوستان!
نه بابا دیگه سرمون به مهمونو عیددیدنیو این ور اون ور رفتنو... اینجور چیزا گرمه.
هانیه همچین میگی کم پیدایی که...
پس پریروز کی بود باهاش sms میدادی!(میدونم خیلی دلت واسم تنگ شده به روت نمیاری!!
حالا بعد کلی حرف، شما چه خبرا؟!
خدایی موقع دانشگاه هر روزی اس میدادیم....مخصوصا شب امتحانا.....
کلی حرف نگفته داریم.....
منم هیج جا نمیرم...نه عید دیدنی نه بازدید نه هیج جای دیگه...
ولی باز نمیدونم چطور روزا میگذره....
ولی بازم شکر خدا....
از اون نظر آره... شب امتحانا که کلا گزارش، لحظه به لحظه بود!

بذار یه کم روحیت عوض بشه آجی!
بله بله...
ای بابا!!!
ایشالا که روزات به خوبیو خوشی سپری بشه هانیه جونم...
سلام خوبی عزیزم؟پست زیبایی بود






این تعطیلاتم داره تموم میشه اما ما درست و حسابی همدیگرو ندیدیم
دلم واست ی ذره شده....
مشتاق دیدارتم............دوست دارم هوارتا
سلام عزیزدلم
البته هنوز فرصت هست!
جبران میکنیم...
مسیر عقربه ها را دوباره میگردم، به دنبال ثانیه ای برای دیدنت...


مرسی
آره واقعا اصلا نشد که درست و حسابی همدیگرو ببینیم
نوشتم: (دوستت دارم...
پرانتز را نبستم، بگذار این حقیقت تا ابد جریان بیابد!
مَـــــــــــن تـافتــه ی جُـــدا بــافـتــه نیـــستـم ؛
مــن بـآ همــه بــــافتـه شـــده ام ...
فـقـــط ؛
خـــوآبـــ آلـــود و بـی حــــوصـله بـــوده انـد ،
خــــــدا و فــرشتـــگـانِ سینــه چـــاکـش
بــه وقـــتـــ بـافتـــنـم انــــگـار ..!!..
دســـتم به آرزوهایم نمی رســــد
آرزوهایـــم بسیــــار دورنـــد...
ولی درختــــــ سبز صبرم می گوید:
امیدی هستــــــ...خدایی هستـــــ...
این بـــار برای رسیدن به آرزوهایـــــم
یک صندلی زیر پایم می گــــذارم
شایـــد این بار دستم به آرزوهایم برسد ...
گاهــی آدمـ دلــــشـــ مـیــخواهــد
کـفـــش هـاشـ را دربـیـــاورد
یــواشکیـ نوکـــ پـــا , نـوکــ پــا
از خـودشــ دور شــود
دور دور دور ........
ســـــــــــــلام عزیـــــــــــزم
آدرس وبم عوض شد.این جدیده رو لینک کن
سلام خانومی
باشه درستش میکنم.