مراقب باش!
دست روزگار هلت میده ...
ولی قرار نیست تو بیفتی ...
اگر بی تاب نباشی و خودت را به آسمان گره زده باشی اوج میگیری ...
به همین سادگی ...
خانه ای که هیچش همه شادی ست...
به از قصری که پوشالی ست...
ماهیت هر انسان، آن نیست که برایت آشکار می کند،
بلکه آن چیزی است که نمی تواند آشکار نماید،
پس اگر می خواهی او را بشناسی،
ناگفته هایش گوش فرا ده............. به گفته هایش گوش مسپار، بلکه به
بیچاره چوب کبریت کوچک ...
آتش از سرش شروع شد ولی بر جانش افتاد ...
پس ...
فکرت را مراقب باش ...
دیروز، پینوکیو آدم شد...
و امروز، آدمها پینوکیـو...
من از عاقبت مادربزرگ می ترسم...
همه ی مداد رنگی ها مشغول بودند ، به جز مداد سفید!
هیچ کسی به او کار نمی داد...
همه می گفتند:«تو به هیچ دردی نمی خوری!»
یک
شب که مداد رنگی ها توی سیاهی کاغذ گم شده بودند، مداد سفید تا صبح کار
کرد؛
ماه کشید، مهتاب کشید و آنقدر ستاره کشید که کوچک وکوچک و کوچک تر شد...
صبح توی جعبه ی مداد رنگی جای خالی او با هیچ رنگی پر نشد!!!
مهربان باش که در آن پس
این پنجره ی سبـــــــز قشنگ
مهربان است کسی با من و تــــــو
چه قشنگ است نگاهی که به مهـــر
بگشایی به همه
به طبیعـت
به زمیــن
به ستـــاره
به قناری قفس
به هر آن چیز و هر
آن کس که خدا ساخت
مهـــــــربان باش
مهربان باش چو ابر
با کویر دل من
با تـن نازک گل
با زمخت تن خار
مهربان مثل نسیم
مثل آیینه و آب
مثل خورشید درخشان که به هر ذره ی خاک
می درخشد همه روز از سر مهر
زشت و زیبا همه مخلوق خداست
به همه مهر بورز...
در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود...
کلمه بی زبانی که بخواندش و بی اندیشه ای که بداندش، چگونه
می توان بود؟
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود..........
ادامه مطلب ...